سلام این منظره ای که من بدترش رو کم و بیش هر روز می بینم؛ ساعت شش و نیم صبح و دیروقت شب. البته اگه شلوغی رو هم بهش اضافه کنی یه جلوه ی دیگه پیدا می کنه این مناظر. هر روز آدم هایی که به شکل عجیبی همه شون غیر از اون هایی هستند که روزهای قبل دیدیشون ولی همه خواب آلود و خسته. درحال چرت زدن، خیره به یک نقطه و یا درحال وررفتن با موبایل. می دونی اصلا می شه یه پروژه ای رو شروع کرد و چه بسا که بشه یه گالری از عکس هایی که از وضعیت آدمها توی مترو می بینی بشه راه انداخت. می شه اسم عکس رو گذاشت: All Metamorphosed
عکس جالبيه. يعنی من خودم هم اگه دوربين همراهم باشه، حتماً عکس های مشابهی با اين عکس ميگيرم! منم هر روز صبح زود و شب منظره های مشابهی می بينم. تازه اين که خوبه! آره، خيلی جالبه و شايد بشه مطالعات ارتباطاتی-جامعه شناختی هم راجع بهشون کرد. اما خوب کار من که نيست؛ اگه کار شما هست، موضوع خوبيه! زل زدن به يه جا، فکر کردن من به اينکه آدمايی که ميبينم هر کدومشون چه قدر حس های مختلفی در اون لحظه که می بينمشون دارن...و حس کردن اين که وای! چه قدر آدم!!! خيلی آدم...
درسته. اين منظره ايه كه كم و بيش همه هر روز شاهدش هستيم ديدن آدم ها توي اين حالت منو بدجوري وحشت زده مي كنه. شايد چون اغلبشون علاوه بر خستگس يه افسردگي ِ شديدي هم دارند و اين وحشتناكه و حتا براي من ترسناك.
مي دوني من دقيقا از چيشون مي ترسم؟ حس مي كنم كه علاوه بر خستگي يه افسردگي شديدي دارند مردم، كه تو خستگي بيشتر تو چشم مي زنه. و اينه كه منو مي ترسونه. فكر كنم آدمهايي با اين افسردگي بالقوه مي تونند جنايتهايي مرتكب بشن كه تصورش وحشتناكه. يا به قول تو حتا انقلاب كنن. البته ترس من بيشتر از جنبه ي فرديشه نه اجتماعيش.
6 Comments:
سلام
این منظره ای که من بدترش رو کم و بیش هر روز می بینم؛ ساعت شش و نیم صبح و دیروقت شب.
البته اگه شلوغی رو هم بهش اضافه کنی یه جلوه ی دیگه پیدا می کنه این مناظر. هر روز آدم هایی که به شکل عجیبی همه شون غیر از اون هایی هستند که روزهای قبل دیدیشون ولی همه خواب آلود و خسته. درحال چرت زدن، خیره به یک نقطه و یا درحال وررفتن با موبایل. می دونی اصلا می شه یه پروژه ای رو شروع کرد و چه بسا که بشه یه گالری از عکس هایی که از وضعیت آدمها توی مترو می بینی بشه راه انداخت.
می شه اسم عکس رو گذاشت:
All Metamorphosed
یکی از بهترین عکسای این وبلاگه
سلام
عکس جالبيه. يعنی من خودم هم اگه دوربين همراهم باشه، حتماً عکس های مشابهی با اين عکس ميگيرم!
منم هر روز صبح زود و شب منظره های
مشابهی می بينم. تازه اين که خوبه! آره، خيلی جالبه و شايد بشه
مطالعات ارتباطاتی-جامعه شناختی
هم راجع بهشون کرد. اما خوب کار من که نيست؛ اگه کار شما هست، موضوع خوبيه!
زل زدن به يه جا، فکر کردن من به اينکه آدمايی که ميبينم هر کدومشون چه قدر حس های مختلفی در اون
لحظه که می بينمشون دارن...و حس کردن اين که وای! چه قدر آدم!!! خيلی آدم...
درسته. اين منظره ايه كه كم و بيش همه هر روز شاهدش هستيم
ديدن آدم ها توي اين حالت منو بدجوري وحشت زده مي كنه. شايد چون اغلبشون علاوه بر خستگس يه افسردگي ِ شديدي هم دارند و اين وحشتناكه و حتا براي من ترسناك.
همینجوریه که آخرش مردم خسته میشن و انقلاب میکنن دیگه. واسه همینه که ترسناکه
مي دوني من دقيقا از چيشون مي ترسم؟ حس مي كنم كه علاوه بر خستگي يه افسردگي شديدي دارند مردم، كه تو خستگي بيشتر تو چشم مي زنه. و اينه كه منو مي ترسونه. فكر كنم آدمهايي با اين افسردگي بالقوه مي تونند جنايتهايي مرتكب بشن كه تصورش وحشتناكه. يا به قول تو حتا انقلاب كنن. البته ترس من بيشتر از جنبه ي فرديشه نه اجتماعيش.
Post a Comment
<< Home